محمد مرادنژاد : اشعار و نوشته ها

تکه ای از من، هدیه ای برای شما ...

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نویسنده» ثبت شده است

زندگی

در وصف زندگی

جاده ­ای است که از آغوش مادر آغاز و تا بینهایت ­ها میرود

پرپیچ و خم یا صاف از دره ­ها و بلندی­ ها و در میانه ­های کوه و از کویرهای دوردست و حتی از کرانه­ های باختری آسمان و دریا میگذرد،

گاه آفتابی و گاه بارانی و پر مه و شاید هم گاهی طوفانی

گاه پر از حس حیات و زیبایی و گاه پر از پوچی،

مثال شب و روز است

در هر قدم ذره­ای از ما بر آن جاده میماند و ذره­ای متولد میشود

تکه ­ای از تو میخندد تکه ­ای میگرید

تکه­ ای میشکند و تکه ­ای به مثل غنچه ­ای میشکفد،

توقفگاه ­هایش نامعلوم و پایانش ناپیداست

شاید مسیرش از پیش نوشته و اسمش تقدیر باشد و شاید هم تو آن را بنویسی

و شاید هم مسیر نوشته شده­ی تو از پیش مقدر باشد که اینگونه بنویسی

عشق و نفرت، دلتنگی و شکست، اشک و لبخند و همه­ و همه­ی گذرگاه­هایی که از آنها میگذری

در این جاده یادهاییست که برایمان میمانند و یادهاییست که در آنها میمانیم.

 

محمد مرادنژاد

به رنگ چشم هایش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مرادنژاد

به سان ماه / کتاب به رنگ چشم هایش

در نگاه تو بیدارم،  در جهان بی تو در خوابم

سفری کردم تا رویاهایم،  نبودی تو  نبودی تو

بازگشتم من به تنهایی،  به دنیای غریبانه ام

که در خوابهایم هم،  نبودی تو  نبودی تو

در نقش بوم نقاشی،  به دنبال تو میگشتم

هرچه گشتم و گشتم من،  نبودی تو  نبودی تو

به قول اخوانِ جان، دلم دیوانه بودن با تورا میخواست

چه خواستم و خواندم نامت،  نبودی تو  نبودی تو

کمی از عطر و بوی تو،  اینجا در خانه ام مانده

هرچه بویت کشیدم من،  نبودی تو  نبودی تو

از گیسوان شرابی ات،  تا که به چشمانِ آهویت

هرچه گشتم به دنبالت،  نبودی تو  نبودی تو

دلم تنگِ صدایت و خنده ات در جانم مانده

هرچه قدر جُستم صدایت را،  نبودی تو نبودی تو

فروغ هم حتی میگفت،  من تو باشم پای تا سر تو

زندگی گر هزارباره بود،  بار دیگر تو بار دیگر تو

قسم به رنگِ چشمهایت،  هزاران بار مردم من

چه خواندم ای به مثل ماه،  نبودی تو نبودی تو

 

囧  محمد مرادنژاد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مرادنژاد

انتظار - کتاب آل م

اشعارم را میتوانید در کانال تلگرام و اینستاگرام به آدرس های زیر بشنوید.

http://instagram.com/moradnzhad

https://t.me/muradp

 

متن شعر:

 

وقتی خداوند

از پشت

دست هایش را به روی چشمانم گذاشت

آنقدر محو دیدن دنیا شدم

که فراموش کردم

منتظر است

نامش را

صدا کنم ...

 

 

囧 محمد مرادنژاد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مرادنژاد