در وصف زندگی

جاده ­ای است که از آغوش مادر آغاز و تا بینهایت ­ها میرود

پرپیچ و خم یا صاف از دره ­ها و بلندی­ ها و در میانه ­های کوه و از کویرهای دوردست و حتی از کرانه­ های باختری آسمان و دریا میگذرد،

گاه آفتابی و گاه بارانی و پر مه و شاید هم گاهی طوفانی

گاه پر از حس حیات و زیبایی و گاه پر از پوچی،

مثال شب و روز است

در هر قدم ذره­ای از ما بر آن جاده میماند و ذره­ای متولد میشود

تکه ­ای از تو میخندد تکه ­ای میگرید

تکه­ ای میشکند و تکه ­ای به مثل غنچه ­ای میشکفد،

توقفگاه ­هایش نامعلوم و پایانش ناپیداست

شاید مسیرش از پیش نوشته و اسمش تقدیر باشد و شاید هم تو آن را بنویسی

و شاید هم مسیر نوشته شده­ی تو از پیش مقدر باشد که اینگونه بنویسی

عشق و نفرت، دلتنگی و شکست، اشک و لبخند و همه­ و همه­ی گذرگاه­هایی که از آنها میگذری

در این جاده یادهاییست که برایمان میمانند و یادهاییست که در آنها میمانیم.

 

محمد مرادنژاد

به رنگ چشم هایش