یکی دو روزی است که ناخوش احوالم ، تنهای و تنها

تورا دیدم من در قصه ی عشق، مابین افسانه ها

من فرهاد عاشق بودم و تو تصادفا شیرین قصه

هرچه عشق بیشترمیشد نزدیک تر میشدیم به یک رویا

تو یک غنچه، تو یک شکوفه ی بادام تو یک برگ

تو به زیبایی آسمان، مثال پرستوها مثل قو مثال یک شاپرک

من به مثل درخت پیر انجیری بر بالینت اشکهایی از برگ میبارم

و تو عشقی عشق، من برایت گاه گاهی نم نم، گاهی بارانی گاه تگرگ میبارم

دلمهایمان به سادگیه دو کودک، در حال بازی در حال لی لی

به سادگیه یک چوپان در دشت که خوش است با صدای نی
آه عشق چه خوش بود نونزده سالگی، جوانی، خامی، چه خوش بود عشق چشمانت

به سادگیه شعر های حافظ و سعدی که خوشند و سرخوش با تنگی می

هر لحظه را که باهم به سر کردیم چه خوش بود دلا، آه چه خوش بود برایم

گاه شاد، گاه غمگین، گاه عاشقانه شعرها برایت در تنهایی میسرایم

دوست دارم من در این خواب بمانم و شب ها تو برایم نغمه خوانی

آه عزیزم، چه خوب بود نوزده سالگی چه خوب بود با تو جوانی

سالها رفت، دل ها مرد، شاپرک سوخت، غنچه پژمرد و قصه پایانی ندارد

من چه دلتنگم، بی تو چه تنهام، آه بگویید باران ببارد

تنها مینشینم، شعر تو گویم، آهنگ تو نوازم و رویای تو بینم

یادت کنم، یاد لبخندت، نفس میکشی و نسیم سحری عطر تو آرد

همه جا تو، همه چیز تو، همه ی هستی من تو

من سرکرده ی عشاقم، مجنون منم و لیلی من تو

چه خوش است رویای تو دیدن، تورا در خواب بوسیدن و باز عاشقی از نو

چه خوش است باز جوانی، سادگی ها، عاشقانه هایمان سوار بر تابش پرتو

چه خوش است با تو،

که تو عشقی عشق ..!!

 

 

به رنگ چشم هایش

محمدمرادنژاد