محمد مرادنژاد : اشعار و نوشته ها

تکه ای از من، هدیه ای برای شما ...

۸ مطلب در مهر ۱۴۰۰ ثبت شده است

دوردست ها

 

سلامت میفرستم من از اینجا در ته دوری

چنان منتظرم سالها که منم معنی صبوری

الا ای آتش سوزان بسوزان این دل مارا

که جان دل من نیست و نگرفت خبر مارا

اگر که دل دادم باز هزاران سالست تنهایم

دلم بی یار و بی همدم راه نمیآیند پاهایم

خزان با روح من آشنا پاییزم در رنگ چشمهایش

از خاطرها افتادم نسیم برد من را از یادش

یک روز غافلم و بی دین یک روز عاشق و با یزدان

یک روز من شاعر شهرم یک روز نیستم از خوبان

اگر که شعر من رنگش به مهتاب میماند

اگر که سالهاست از عشق و دلتنگی میخواند

اخوان دید از درون من وصفم کرد برای خود

گفتا چنان تنهای تنهایم که حتی نیستم با خود

الا ای آتش سوزان دگر خاکستری است دنیایم

بسوزان هرچه از من هست که سالهاست تنهایم

اگر که عشق گم گشته اگر نیست بین ما دیگر

همه از دم همه بیماریم و عشق است درمانگر

تورا دیدم در رویا غرقم در عمق چشمانت

تمام ذوق من از توست برای زلف خندانت

همه خواندند از شعرم که تو جانی و جانانی

که تو در زیر خاکستر همان آتش سوزانی

 

 

محمد مرادنژاد

به رنگ چشم هایش

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مرادنژاد

خدا با من است

من خدا را دیدم

کنارش نشستم، برایش شعر خواندم و با او چای نوشیدم

شبها در رویایی که به من هدیه میداد میخوابیدم

پاییز آمد، برگها ریخت، زرد و نارنجی

شبها با او قدم زدم و در بوی نم نم باران و پاییز اورا بوییدم

کودک بودم، با قلب کودکانه ام با او داستانها میگفتم و میخندیدم

در دفتر نقاشی ام با مداد رنگی هایم اورا ساده و مهربان میکشیدم

در جوانی دله پیرم ذره ذره تکه هایش از هم پاشید

در هر تکه تنهای تنها میشکستم

گاه شکسته گاه بی قلب گریه کردم و در شوری قطره های اشکم، اورا میچشیدم

گم شدم من، نمیدانستم که که هستم،  یکه و تنها و بی یار در سفرها

بی پر و بال، در پرتوی پاییزیه درون چشمهایش

من خدا را دیدم...

 

 

محمد مرادنژاد

به رنگ چشم هایش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مرادنژاد

وهم وجود

هر کس معشوقه اش را به طریقی میکشد

یکی با سخنان نیش دار

ترسو با یک بوسه معشوقه اش را میکشد

آدم جسور با ضربه های شمشیر از پای در می­آورد

یکی در جوانی دیگری در پیری

یکی با دستانی آلوده به شهوت یکی با دستهایی از جنس طلا

آدم دل رحم با چاقو میکشد چون کسی که با چاقو کشته میشود کمتر عذاب میکشد

یکی به اندازه کافی عشق نمیورزد

یکی حد و اندازه نگه نمیدارد

یکی معشوقه اش را میفروشد

یکی معشوقه اش را با پول میخرد

یکی در چشمهایش معشوقه اش را میکشد

من، اورا با خود کشتم...

 

 

محمد مرادنژاد

به رنگ چشم هایش

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مرادنژاد

سیب

 

پس قرارمان این باشد

ساعت بیست و پنج شب

سی و دوم همین ماه

در بوته زار قدیمی

زیر همان درخت سیب

دور از چشم خداوند دوباره خام شیطان میشویم

از سیب میخوریم و این بار تا ابد تبعید میشویم به دنیایی دیگر

دنیایی که آدمش من باشم

و حوایش "تو"  ...!!

 

کتاب آل م

محمد مرادنژاد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مرادنژاد

نوزده سالگی

یکی دو روزی است که ناخوش احوالم ، تنهای و تنها

تورا دیدم من در قصه ی عشق، مابین افسانه ها

من فرهاد عاشق بودم و تو تصادفا شیرین قصه

هرچه عشق بیشترمیشد نزدیک تر میشدیم به یک رویا

تو یک غنچه، تو یک شکوفه ی بادام تو یک برگ

تو به زیبایی آسمان، مثال پرستوها مثل قو مثال یک شاپرک

من به مثل درخت پیر انجیری بر بالینت اشکهایی از برگ میبارم

و تو عشقی عشق، من برایت گاه گاهی نم نم، گاهی بارانی گاه تگرگ میبارم

دلمهایمان به سادگیه دو کودک، در حال بازی در حال لی لی

به سادگیه یک چوپان در دشت که خوش است با صدای نی
آه عشق چه خوش بود نونزده سالگی، جوانی، خامی، چه خوش بود عشق چشمانت

به سادگیه شعر های حافظ و سعدی که خوشند و سرخوش با تنگی می

هر لحظه را که باهم به سر کردیم چه خوش بود دلا، آه چه خوش بود برایم

گاه شاد، گاه غمگین، گاه عاشقانه شعرها برایت در تنهایی میسرایم

دوست دارم من در این خواب بمانم و شب ها تو برایم نغمه خوانی

آه عزیزم، چه خوب بود نوزده سالگی چه خوب بود با تو جوانی

سالها رفت، دل ها مرد، شاپرک سوخت، غنچه پژمرد و قصه پایانی ندارد

من چه دلتنگم، بی تو چه تنهام، آه بگویید باران ببارد

تنها مینشینم، شعر تو گویم، آهنگ تو نوازم و رویای تو بینم

یادت کنم، یاد لبخندت، نفس میکشی و نسیم سحری عطر تو آرد

همه جا تو، همه چیز تو، همه ی هستی من تو

من سرکرده ی عشاقم، مجنون منم و لیلی من تو

چه خوش است رویای تو دیدن، تورا در خواب بوسیدن و باز عاشقی از نو

چه خوش است باز جوانی، سادگی ها، عاشقانه هایمان سوار بر تابش پرتو

چه خوش است با تو،

که تو عشقی عشق ..!!

 

 

به رنگ چشم هایش

محمدمرادنژاد

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مرادنژاد

جاودانه

آرام دفن میشوم با تو و میمیرم در خود،

چنان که من تو باشم و تو در درونم در خیابانی از رویاهای با تو بودن قدم بزنی،

گویی که هر بار که قدم برمیداری جای پای من بر رگه های آسفالت بر جای میماند و هربار تا نفسی عمیق میکشم،

انگارکه قلب توست درونم میتپد،

به مانند یک رویایی و من به مانند یک خیال

شاید که هردوی ما یک خواب ایم در ذهن کوچک یک ماهی و هر سه ثانیه از نو متولد میشویم

و باز تکرار و باز تکرار ...

 

به رنگ چشم هایش

محمد مرادنژاد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مرادنژاد

به سان ماه / کتاب به رنگ چشم هایش

در نگاه تو بیدارم،  در جهان بی تو در خوابم

سفری کردم تا رویاهایم،  نبودی تو  نبودی تو

بازگشتم من به تنهایی،  به دنیای غریبانه ام

که در خوابهایم هم،  نبودی تو  نبودی تو

در نقش بوم نقاشی،  به دنبال تو میگشتم

هرچه گشتم و گشتم من،  نبودی تو  نبودی تو

به قول اخوانِ جان، دلم دیوانه بودن با تورا میخواست

چه خواستم و خواندم نامت،  نبودی تو  نبودی تو

کمی از عطر و بوی تو،  اینجا در خانه ام مانده

هرچه بویت کشیدم من،  نبودی تو  نبودی تو

از گیسوان شرابی ات،  تا که به چشمانِ آهویت

هرچه گشتم به دنبالت،  نبودی تو  نبودی تو

دلم تنگِ صدایت و خنده ات در جانم مانده

هرچه قدر جُستم صدایت را،  نبودی تو نبودی تو

فروغ هم حتی میگفت،  من تو باشم پای تا سر تو

زندگی گر هزارباره بود،  بار دیگر تو بار دیگر تو

قسم به رنگِ چشمهایت،  هزاران بار مردم من

چه خواندم ای به مثل ماه،  نبودی تو نبودی تو

 

囧  محمد مرادنژاد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مرادنژاد

انتظار - کتاب آل م

اشعارم را میتوانید در کانال تلگرام و اینستاگرام به آدرس های زیر بشنوید.

http://instagram.com/moradnzhad

https://t.me/muradp

 

متن شعر:

 

وقتی خداوند

از پشت

دست هایش را به روی چشمانم گذاشت

آنقدر محو دیدن دنیا شدم

که فراموش کردم

منتظر است

نامش را

صدا کنم ...

 

 

囧 محمد مرادنژاد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مرادنژاد