سلامت میفرستم من از اینجا در ته دوری

چنان منتظرم سالها که منم معنی صبوری

الا ای آتش سوزان بسوزان این دل مارا

که جان دل من نیست و نگرفت خبر مارا

اگر که دل دادم باز هزاران سالست تنهایم

دلم بی یار و بی همدم راه نمیآیند پاهایم

خزان با روح من آشنا پاییزم در رنگ چشمهایش

از خاطرها افتادم نسیم برد من را از یادش

یک روز غافلم و بی دین یک روز عاشق و با یزدان

یک روز من شاعر شهرم یک روز نیستم از خوبان

اگر که شعر من رنگش به مهتاب میماند

اگر که سالهاست از عشق و دلتنگی میخواند

اخوان دید از درون من وصفم کرد برای خود

گفتا چنان تنهای تنهایم که حتی نیستم با خود

الا ای آتش سوزان دگر خاکستری است دنیایم

بسوزان هرچه از من هست که سالهاست تنهایم

اگر که عشق گم گشته اگر نیست بین ما دیگر

همه از دم همه بیماریم و عشق است درمانگر

تورا دیدم در رویا غرقم در عمق چشمانت

تمام ذوق من از توست برای زلف خندانت

همه خواندند از شعرم که تو جانی و جانانی

که تو در زیر خاکستر همان آتش سوزانی

 

 

محمد مرادنژاد

به رنگ چشم هایش